۳۰۸ بار خوانده شده

کبر و ناز

یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت
ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار

گستاخ می سرائی و بیباک میروی
هر سال شوخ دیده و آواره تر ز پار

شایان دودمان کهستانیان نئی
خود را مگوی دخترک ابر کوهسار

گردنده و فتنده و غلطنده ئی بخاک
راه دگر بگیر و برو سوی مرغزار

گفت آب جو چنین سخن دل شکن مگوی
بر خویشتن مناز و نهال منی مکار

من میروم که در خور این دودمان نیم
تو خویش را ز مهر درخشان نگاه دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:کرم کتابی
گوهر بعدی:لاله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.