۳۰۸ بار خوانده شده

بوی گل

حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت
ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد

ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب
عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد

گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید
پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد

وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی
گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد

زان نازنین که بند ز پایش گشاده اند
آهی است یادگار که بو نام داده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تسخیر فطرت
گوهر بعدی:نوای وقت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.