۴۴۶ بار خوانده شده

بی‌نصیب

کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست
هست خون دل اگر باده به مینایم نیست

به سراپای تو ای سرو سهی قامت من
کز تو فارغ سر مویی به سراپایم نیست

تو تماشاگه خلقی و من از باده شوق
مستم آنگونه که یارای تماشایم نیست

چه نصیبی است کز آن چشمه نوشینم هست؟
چه بلایی است کز آن قامت و بالایم نیست

گوهری نیست به بازار ادب ور نه رهی
دامن دریا چون طبع گهرزایم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نیرنگ نسیم
گوهر بعدی:فریب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.