۵۱۱ بار خوانده شده

نابینا و ستمگر

فقیر کوری با گیتی آفرین می گفت
که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم

به نعمتی که مرا داده ای هزاران شکر
که من نه در خور لطف و عطای چندینم

خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که تا جواب نگویی ز پای ننشینم

من ار سپاس جهان آفرین کنم نه شگفت
که تیز بین و قوی پنجه تر ز شاهینم

ولی تو کوری و نا تندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم

چه نعمتی است ترا تا به شکر آن کوشی؟
به حیرت اندر از کار چون تو مسکینم

بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایه ای نمی بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نیروی اشک
گوهر بعدی:دشمن و دوست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.