۲۸۲ بار خوانده شده

آیینهٔ روشن

ز کینه دور بود سینه ای که من دارم
غبار نیست بر آیینه ای که من دارم

ز چشم پر گهرم اختران عجب دارند
که غافلند ز گنجینه ای که من دارم

به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست
یکیست شنبه و آدینه ای که من دارم

سیاهی از رخ شب می رود ولی از دل
نمی رود غم دیرینه ای که من دارم

تو اهل درد نه ای ورنه آتشی جانسوز
زبانه می کشد از سینه ای که من دارم

رهی ز چشمه خورشید تابناک تر است
به روشنی دل بی کینه ای که من دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ساغر خورشید
گوهر بعدی:دریادل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.