۹۵۱ بار خوانده شده

ساغر خورشید

زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند

شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند

جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح
باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند

خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک
خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند

گفتم : از بهر چه پویی ره میخانه رهی
گفت : آنجاست که بر آتش غم آب زنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حصار عافیت
گوهر بعدی:آیینهٔ روشن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.