۹۴۳ بار خوانده شده

حاصل عمر

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه‌سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده‌ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام

تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده‌ام

یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خشکسال ادب
گوهر بعدی:جلوه نخستین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.