۴۷۶ بار خوانده شده

داغ محرومی

ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا
سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا

سینه را چون گل زدم چاک اول از بی طاقتی
آخر از زندان تن راه فراری شد مرا

نیکخویی پیشه کن تا از بدی ایمن شوی
کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا

هر چراغی در ره گمگشته ای افروختم
در شب تار عدم شمع مزاری شد مرا

دل به داغ عشق خوش کردم گل از خارم دمید
خو گرفتم با غم دل غمگساری شد مرا

گوهر تنهایی از فیض جنون دارم به دست
گوشهٔ ویرانه گنج شاهواری شد مرا

کج نهادان راز کس باور نیاید حرف راست
عیب خود بی پرده گفتم پرده داری شد مرا

پیش پیکان بلا سنگ مزارم شد سپهر
جا به صحرای عدم کردم حصاری شد مرا

چون نسوزم شمع سان؟ کز داغ محرومی رهی
بر جگر هر شعله آهی شراری شد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمع خاموش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.