۳۳۲ بار خوانده شده

گریزان

چرا چو شادی از این انجمن گریزانی ؟
چو طاقت از دل بی تاب من گریزانی ؟

ز دیده ای که بود پاک تر ز شبنم صبح
چرا چو اشک من ای سیمتن گریزانی ؟

درون پیرهنت گر نهان کنیم چه سود ؟
نسیم صبحی و از پیرهن گریزانی

چو آب چشمه دلی پاک و نرم خو دارم
نه آتشم که ز آغوش من گریزانی

رهی نمیرمد آهوی وحشی از صیاد
بدین صفت که تو از خویشتن گریزانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ناآشنا
گوهر بعدی:خنده برق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.