۴۹۱ بار خوانده شده

باران صبحگاهی

اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی
خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم
دعوی ز دیده ی من و ز اختران گواهی

چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز
صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی

داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی؟
مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟

ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی
وی ناله در عذابم همراز اشک و آهی

چندین رهی چه نالی از داغ بی نصیبی؟
در پای لاله رویان این بس که خاک راهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:پایان شب
گوهر بعدی:عمر نرگس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.