۳۳۱ بار خوانده شده

پایان شب

رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز
غرق گل است بسترم از بوی او هنوز

دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید
نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز

از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز

دردا که سوخت خار و خس آشیان ما
نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز

روزی فکند یار نگاهی به سوی غیر
باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز

روزی که داد دل به گل روی او رهی
مسکین نبود باخبر از خوی او هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سودازده
گوهر بعدی:باران صبحگاهی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.