۴۶۹ بار خوانده شده

زندان خاک

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟
تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا
عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

پایمال مردمم از نارسایی های بخت
سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر
در فراق هم نوایان از نوا افتاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سوزد مرا سازد مرا
گوهر بعدی:غباری در بیابانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.