۳۱۴ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح سلطان اویس

نقره ی خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن
ساقیا گلگون کمیتت را به میدان در افکن

خسرو چین می کند بر اشهب زرین ستام
تا به شام اندر عقیب لشکر شتاختن

هست گلگون باده را کامی که بوسد لعل تو
سعی کن تا کام گلگون را بر آری از دهن

چشمه ای بر قله ی کوهسار مشرق جوش زد
ای پسر سیراب گردان قله را از حوض دن

چرخ توسن را که دارد هر سرمه ناخنه
باز می بینم که هستش چشم اختر غمزه

باد پای عمر سر کش تند وناخوش می رود
دست وپایش را شکالی ساز از مشکین رسند

گر رگر دان هان کمیتت را که می گیرد سبق
اشهب مشکین دم خاور در آهوی ختن

صبح شب رنگ سیا وش را سر افسار بتاب
بر گرفت از سر به جایش بست رخش تهمتن

سبز خنگ آسمان را کش مرصع بود جعل
زین زرین بر نهاد از بحر جمشید زمن

شهسوار ابلق دور زمان سلطان اویس
آفتاب آسمان ملک ظل ذو المنن

گوشه ی نعل براقش حلقه ی گوش فلک
ابغر سم سمندش سر مه ی چشم پرند

نه سپهر آورد زیر په سهند همتش
دم نزند از سبز ه در مرغزار پر سمن

هست از آن برتر براق آسمان اصطبل را
پایگه کوه سر فرود آرد به خضرای دمن

با محیط دست در پایش جواد او چرا
ابرش ابر آب خور سازد ز دریای عدن

در صفات مرکب صر صر تک جمشید عهد
می نم تضمین دو بیت از سحر بیت خویشتن

ملک را امید فتح از چرخ باید قطع کرد
چشم بر گرد سمند شاه باید داشتن

زان که هیچ از دست وپای ابلق شام وسحر
بر نمی خیزد به غیر از گرد آشوب .فتن

که سیاس مر کبانت سایش پنجم رواق
وای غلام آستانت خسرو و زرین مجن

گر براق برق را بر سر کن حکمت لجام
هیچ نتواند زجا جستن دگر برق یمن

با در دستت زمام آسمان تا آفتاب
هر سحر خواهد عنان از حد مشرق تاختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در موعظه و دوری از دنیا
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح سلطان اویس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.