۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸۱

زِ هُدهُدانِ تَفکُّر چو دَررَسید نِشانَش
مَراست مُلْکِ سُلَیمان چو نَقْد گشت عِیانَش

پَریّ و دیو نَدانَد زِ تَختگاهِ بُلندش
که تَختِ او نَظَر است و بَصیرت است جَهانَش

زبانِ جُملهٔ مُرغان بِدانَد او به بَصیرت
که هیچ مُرغ نَدانَد به وَهمِ خویشْ زَبانَش

نِشانِ سکّهٔ او بینْ به هر دُرُست که نَقْدست
ولیک نَقْد نیابی که بو بَری سویِ کانَش

مَگَر که حَلْقهٔ رِنْدانِ بی‌نِشان تو بِبینی
که عشقْ پیش دَرآیَد دَرآوَرَد به میانَش

زِ تیرِ او بُوَد آن دل که بَرپَرید از آن سو
وَگَرنه کیست زِ مَردانْ که او کَشید کَمانَش؟

کسی که خورْد شَرابَش زِ دستِ ساقیِ عشقش
همان شَرابْ مُقدَّم تو پُر کُن و بِرَسانَش

از آن که هیچ شرابی خُمارِ او نَنِشانَد
دَغَل مَیار تو ساقی مَدِه ازین و از آنَش

زِ شَمسْ مَفْخَرِ تبریز باده گشت وَظیفه
چگونه بَنده نباشد به هر دَمی دل و جانَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.