۲۸۰ بار خوانده شده

قطعه شمارهٔ ۱۰۴

پریر روز به حمام در فقیری را
به فحش و زجر فرو شست خواجه مغرور

فقیر رفت که پاش چو سنگ بوسه دهد
چو شانه ریش گرفتم که دور نیستم دور

از آن پس ز پی عذر داد مشتی گل
فقیر گفت که ای خواجه نیستی معذور

دل مرا که به کلی خراب کرده توست
گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:قطعه شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.