۱۱۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۳

سَرمَست شُد نِگارم بِنْگَر به نَرگِسانَش
مَستانه شُد حَدیثَش پیچیده شُد زَبانَش

گَهْ می‌فُتَد ازین سو گَهْ می‌فُتَد از آن سو
آن کَس که مَست گردد خود این بُوَد نِشانَش

چَشمَش بَلایِ مَستان ما را ازو مَتَرسان
من مَستم و نَتَرسَم از چوبِ شِحْنه گانَش

ای عشق اَللّهْ اَللّهْ سَرمَست شُد شَهَنْشَه
بَرجِه بگیر زُلفَش دَرکَش دَرین میانَش

اندیشه‌یی که آید در دل زِ یار گوید
جانْ بر سَرَش فَشانَم پُر زَر کُنم دَهانَش

آن رویِ گُلْسِتانَش وان بُلبُلِ بَیانَش
وان شیوه‌هاش یا رَب تا با کی است آنَش

این صورتَش بَهانه‌‌ست او نورِ آسْمان است
بُگْذر زِ نَقْش و صورت جانَش خوش است جانَش

دِیْ را بهار بَخشَد شَب را نَهار بَخشَد
پس این جهانِ مُرده زنده‌‌ست ازان جَهانَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.