۲۶۵ بار خوانده شده

قطعه شمارهٔ ۴۰

مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین
که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح

هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده
مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح

به هر زمین که گذر کرده باد آبادی
نسیم معدلتت جسته از مهب ریاح

بزگوارا یک شمه بشنو از حالم
که چیست بر دلم از گردش صباح و رواح

جماعتی چه جماعت سه چار بی سر و بن
همه به خصمی من بر کشیده قلب و جناح

بر آن امید نشسته که خون من ریزند
که هر چه بود به جز خونشان نبود مباح

بجز هنر همه جرمم دعای دولت توست
که عقد منتظمش کرد روزگار و شاح

به دولت تو بر آرم دمارشان از سر
مرا زبان چو خنجر کفایت است صلاح

تو دیرمان به جهان و جهانیان که تو را
بدین به خلق فرستاد رازق فتاح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:قطعه شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.