۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۲

رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی

بر تو چون آب من ای سرو روان می‌باشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی

همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
به چنان حسن و لطافت رسدت گر نازی

دل و جان دادم و سر نیز فدا می‌کنمت
چون کنم چون تو بدین هیچ نمی‌پردازی

گفته‌ای کار تو می‌سازم اگر خواهی ساخت
ز انتظارم به چه می‌سوزی و کی‌ می‌یازی

سوخت چون عود مرا عشق و بران می‌پوشم
دامن از دود درونم نکند غمازی

پرده گل ز هوا می‌درد و کی ماند
غنچه مستور که با باد کند همرازی

درم خالص قلبم نکند میل خلاص
گر تو در بوته غم دم به دمش بگدازی

پرده بردار ز رخ تا پس ازین بر سلمان
زاهد پرده نشین را نرسد طنازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.