۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹

باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی
خون من ریختی و جان مرا پروردی

شرط کردی که دل سوختگان را نبرم
دل من بردی و آن قاعده باز آوردی

خیز و چون گرد زنش دست به دامن نه چنان
کاستین بر تو فشاند تو ازو برگردی

جز صبا نیست بریدی که برد نامه به دوست
خنکا باد صبا گر نکند دم سردی

می‌روی گردئ صفت در عقب او سلمان
به ازان نیست که اندر عقب او گردی

زهر هجران چش اگر عارف صاحب ذوقی
ترک درمان کن اگر عارف صاحب ذوقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.