۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸

صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه

هر صورت آبادان کز باده شود ویران
معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه

سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی
در دور ازل با ما پیموده به پیمانه

دانی که کند مستی در پایه سرمستی
مردی ز سر هستی برخاسته مردانه

در صومعه با صوفی دارم سر می خوردن
ناصح سر خم برکن بر نه سر افسانه

ما را کشش زلفت صد دام جوی ارزد
زنهار که نفروشی آن دام به صد دانه

در هم گسلم هر دم از دست تو زنجیری
زنجیر کجا دارد پای من دیوانه

چون شمع سری دارم بر باد هوا رفته
جانی و بخود هیچش پروانه چو پروانه

زاهد به دعا عقبی خواهد دگری دنیا
هرکس پی مقصودی سلمان پی جانانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.