۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۷

سرو سهی که کارش بالا بود همیشه
پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه

از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد
هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه

تا شاهد جمالت مستور باشد از من
اشکم میان مردم رسوا بود همیشه

دل در هوای زلف مجنون رود مسلسل
جان از خیال رویت شیدا بود همیشه

جای دل است کویت ز آنجا مران به جورش
بگذار تا دل من بر جا بود همیشه

انوار عکس رویت در دیه و دل من
چون می در آبگینه پیدا بود همیشه

هرلحظه چشمهایت بر هم زنند مجلس
آری میان مستان اینها بود همیشه

آباد چون بماند آن دل که در سوادش
از ترک تاز چشمت یغما بود همیشه؟

آن دل که در دو عالم خواهد که با تو باشد
باید که از دو عالم تنها بود همیشه

آنکس که از دو زلفت مویی خرد به جانی
زان حلقه حاصل او سودا بود همیشه

تا در کنارم آید یک روز چون تو دری
از خون کنار سلمان دریا بود همیشه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.