۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۷

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو
حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو

از همه سوی می‌دهد، بوی حبیب لاجرم
می‌روم از هوای تو، همچو نسیم سو به سو

کرد ز سر حال من، مردم شهر را خبر
ناله من که می‌رود، خانه به خانه کو به کو

بر لب جوی نیست چون، قامت او صنوبری
باورت ار نمی‌شود، خیز به جوی جو به جو

بس که به بوی وصل خود، هر نفسی دمی زنم
خون جگر نگر مرا، بسته چو نافه تو به تو

روی گل و بنفشه را باز چه می‌کنی به پا
سنبل چین زلف آن، آهوی مشک بو به بو

من نه چو شانه کرده‌ام در سر طره تو سر
از چه سبب نشسته است، آینه با تو رو بره رو؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.