۵۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۱

بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من
غم مهر تو فشاندند، در آب و گل من

تیر مژگان تو از جوشن جان می‌گذرد
بر دل من مزن ای جان که تویی در دل من

روز دیوان قیامت که منازل بخشند
عرصات سر کوی تو بود منزل من

هر کسی می‌کند از یار مرادی حاصل
حاصل من غم یارست و خوشا حاصل من!

نه رفیقی است که باری ز دلم برگیرد
نه شفیقی است که آسان کند این مشکل من

دوش در بحر غمت غوطه زنان می‌گفتم:
چیست تدبیر من و واقعه هایل من؟

می‌شنیدم ز لب بحر که سلمان مطلب
راه بیرون شد ازین ورطه بی‌ساحل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.