۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۹

جان قتیل توست، بردارش مکن
چون عزیزش کرده‌ای، خوارش مکن

چشم مستت را ز خواب خوش ممال
فتنه بر خوابست، بیدارش مکن

زلف را یکبارگی بر بند دست
در ستم با خویشتن یارش مکن

صوفیا صافی کن از غش قلب را
یادگر سودای بازارش مکن

عاشق خود را چرا رسوا کنی؟
کشته شد بیچاره، بردارش مکن

لاشه سلمان ضعیف افتاده است
بیش ازین بر دوش غمبارش مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.