۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۶

مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن
کام دوجهان از لب جانانه طلب کن

آن یار که در صومعه جستی و ندیدی
باشد که توان یافت به میخانه طلب کن

در کوی خرابات گرم کشته بیابی
رو خون من از ساغر و پیمانه طلب کن

مقصود درین ره به تصور نتوان یافت
برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن

عاشق چو مجرد شد و دل کرد به دریا
گو در دل دریا رو و دردانه طلب کن

عشاق طریق ورع و زهد ندانند
زهد و ورع از مردم فرزانه طلب کن

ترک غم و شادی جهان غایت عقل است
سر رشته این کار ز دیوانه طلب کن

ای دل تو اگر سوخته منصب قربی
پروانه این شغل ز پروانه طلب کن

سر سخن عشق تو در سینه سلمان
گنجی است نهان گشته ز ویرانه طلب کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.