۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳

سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین
بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین

رسته و بسته به دست بت من سنبل‌تر
وز سرش رسته فرو هشته دو صد سنبل چین

حلقه در حلقه گره در گره و بند به بند
پیچ در پیچ و زره در زره و چین در چین

در خطا و ختن ای خسرو خوبان خطا
چون تو ترکی نبود در همه چین و ماچین

خواستم تا که بچینم ز لبش شفتالود
ابرویش گفت: «بچین!» غمزهٔ او گفت: «مچین!»

در چنین چین و مچین مانده، اسیرم، چه کنم؟
سر زلف بت من مرهم چین بود و مچین

حال سلمان به قلم شرح همی دادم و گفت:
خار هجرم خور و از باغ وصالم برچین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.