۵۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴۳

اَنْدَرآ ای اصلِ اصلِ شادمانی شاد باش
اَنْدَرآ ای آبِ آبِ زندگانی شاد باش

گَرْت بینَد زندگانی تا اَبَد باقی شود
وَرْت بینَد مُرده هم داند که جانی شاد باش

همچُنین تو دَم به دَم آن جامِ باقی‌‌‌ می‌رَسان
تا شویم از دست و آن باقی تو دانی شاد باش

بر نشانه‌ی خاکِ ما اینک نشانِ زَخمِ تو
ای نشانه شاد زیّ و ای نشانی شاد باش

ای هُما کَزْ سایه‌ات پَر یافت کوهِ قاف نیز
ای هُمایِ خوش لِقایِ آن جهانی شاد باش

هم ظَریفی هم حَریفی هم چراغی هم شراب
هم جهانی هم نَهانی هم عِیانی شاد باش

تُحفه‌‌های آن جهانی‌‌‌ می‌رَسانی دَم به دَم
می‌رَسان و‌‌‌ می‌رَسان خوش‌‌‌ می‌رَسانی شاد باش

رَخْت‌‌ها را‌‌‌ می‌کَشانَد جانِ مَستانْ سویِ تو
می‌چَشان و‌‌‌ می‌کَشان خوش‌‌‌ می‌کَشانی شاد باش

ای جهان را شاد کرده وِیْ زمین را جُمله گنج
تا زمین گوید تو را کِی آسْمانی شاد باش

گَر سَرِ خوبی بِخارَد دِلْبَری در عَهْدِ تو
پَرچَمَش آرَند پیشَت اَرْمغانی شاد باش

گوهرِ آدم به عالَم شَمسِ تبریزی تویی
ای زِ تو حیران شُده بَحْرِ مَعانی شاد باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.