۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۲

در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش
می‌کشیدند مرا چون سر زلف تو به دوش

دیدم از باده نوشین و لب نوش لبان
بزم رندان خرابات پر از «نوشانوش»

قصه حال پریشان من امشب زغمت
به درازی چو سر زلف تو بگذشت ز دوش

عاقلا پند من بیدل بیهوش مده
می به من ده که ندارم سر عقل و دل و هوش

در خرابات مغان دلق مرقع نخرند
برو ای خواجه برو دلق مرقع بفروش

جامه زرق و لباسات در این ره عیب است
آشکارا چه کنی خرقه قبا ساز و بپوش

گر چو شمعت بکشد یار از و روی متاب
ور چو چنگت بزند دوست ز دستش مخروش

آتش شوق رخت جرعه صفت سلمان را
آبرو ریخته بر خاک در باده فروش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.