۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹

صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟
سخن درون عاشق، به زبان کجا برآید؟

چو قلم بدست گیرم که حکایتت نویسم
سخنم رسد به پایان و قلم به سر درآید

سر من فدای زلفت، که ز خاک کشتگانش
همه گرد مشک خیزد، همه بوی عنبر آید

به تصور خیالت، نرود به خواب چشمم
که به چشم من خیال تو ز خواب خوشتر آید

به قلندری ملامت، چه کنی من گدارا؟
که سکندر ار بکوی تو رسد قلندر آید

اگرم به لب رسد جان، به خدا که نیست ممکن
که به جز خیال رویت، دگریم بر سر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.