۳۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳

پیر من از میکده بویی شنید
دست زد و جامه سراسر درید

خرقه ازان شد که فرو شد به می
خرقه صدپاره که خواهد خرید؟

جان که غمش خورد و رسیدم به لب
رفت دلم تا به چه خواهد رسید؟

مشرب صافی حقیقت کسی
یافت که او دردی درش چشید

دردی دن را که دوای دل است
درد گرفتیم بباید کشید

شور می و ساغر از آن روز خاست
کان نمکین لب، لب ساغر مکید

تلخ حدیثی است تو را دلنواز
تنگ دهانیست تو را کس ندید

سایه صفت، با همه افتادگی
در عقب وصل تو خواهم دوید

عشق تو تا ظل همایون فکند
طوطی عقل از سر سلمان پرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.