۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید
اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

دید میان دل و دیده که خونست اشک
جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

هر دو جهان دل به باد، که خواهد مگر
از طرف آن بهار، بوی هوایی دمید

مقصد و مقصود دل، جز دهن تنگ او
نیست دریغا که هست، مقصد دل ناپدید!

گر تو چو شمعم کشی، از تو نخواهم نشست
ور تو به تیغم زنی، از تو نخاوهم برید

از می و مطرب مکن، مدعیا منع من
تا غزلی‌تر بود، قول تو خواهم شنید

بر در ارباب دل، از در رحمت در آی
کانکه به جایی رسید، از در رحمت رسید

فتح رفیق کلید، دانی سلمان چراست؟
کز بن دندان کند، خدمت در چون کلید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.