۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲

جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند
عمرم از در راند و عمری بر زبان نامم نماند

لطف کرد امروز و بازم خواند و دیدارم نمود
صورتی خوشرو نمود انصاف نیکم باز خواند

خاطرش باز آمد و دل ماند در بندش مرا
خاطر او باد با جا، گر دل من ماند ماند

آب چشمم دید و آمد بر من خاکیش رحم
باد صد رحمت بر آب دیده کین آتش نشاند

ساقیا جامی به روی دوستان پر کن که من!
جرعه این جام را بر دشمنان خواهم فشاند

آنچه چشمم دیده است از فرقتت، روزی مجال
گر در افتد اشک یک یک با تو خواهد باز راند

گر خطایی دیده‌ای از من، تو آن از من مبین
کین گناه ایام کرد و جرمش از سلمان ستاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.