۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶

مستور در ایام تو معذور نباشد
هر چند که این ممکن و مقدور نباشد

ماقوت رفتار نداریم، اگر یار
نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد

مست می او گرد که مرد ره او را
اول صفت آنست که مستور نباشد

بی‌سر و قدت کار طرب راست نگردد
بی‌شمع رخت عیش مرا نور نباشد

با چشم تو خواهم غم دل گفت ولیکن
وقتی بتوان گفت که مخمور نباشد

ما جنت و فردوس ندانیم ولیکن
دانیم که در جنت ازین حور نباشد

از بوی سر زلف خودم صبر مفرمای
کین تاب و توان در من رنجور نباشد

هرکس که به کفر سر زلف تو بمیرد
در کیش من آنست که مغفور نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.