۲۹۱ بار خوانده شده
چشمت به خواب چشم مرا خواب میبرد
زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب میبرد
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
چون غمزه تو مست به محراب میبرد
امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان
بردند مست و ترک مرا خواب میبرد
بنمای رخ که درشب تاریک طرهات
دل گم شدهست و راه به مهتاب میبرد
دل زد در وصال تو دانم که ضایع است
رنجی که آن ضعیف درین باب میبرد
سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟
بیچاره روزگار با طناب میبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زلفت به تاب جان مرا تاب میبرد
من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق
چندان همی بود که مرا آب میبرد
سودای ابروی تو مغان راز مصطبه
چون غمزه تو مست به محراب میبرد
امشب به دوش مجلسیان را یکان یکان
بردند مست و ترک مرا خواب میبرد
بنمای رخ که درشب تاریک طرهات
دل گم شدهست و راه به مهتاب میبرد
دل زد در وصال تو دانم که ضایع است
رنجی که آن ضعیف درین باب میبرد
سلمان کجا و قصه زلف تو از کجا؟
بیچاره روزگار با طناب میبرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.