۳۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۲۹

زُلفی که به جان اَرْزَد هر تار بِشوریدَش
بَسْ مُشکِ نَهان دارد زِنهار بِشوریدَش

در شامِ دو زُلفِ او صد صُبحِ نَهان بیش است
هر لحظه و هر ساعت صد بار بِشوریدَش

آن دولَتِ عالَم را وان جَنَّتِ خُرَّم را
کَزْ وِیْ شِکُفَد در جانْ گُلْزار بِشوریدَش

آن باده هَمی‌جوشَد وَزْ خَلْق هَمی‌پوشَد
تا روی شود از وِیْ خَمّار بِشوریدَش

چَشم و دِلِ مَریَم شُد روشن از آن خُرما
نَخلی‌‌‌ست از آن خُرما پُربار بِشوریدَش

گُم گشت دلِ مِسکین اَنْدَر خَمِ زُلفِ او
باشد که پَدید آید بسیار بِشوریدَش

شَمسُ الْحَقِ تبریزی در عشقْ مسیح آمد
هر کَس که از او دارد زُنّار بِشوریدَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.