۲۹۴ بار خوانده شده
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمیگنجد
به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمیگنجد
همه شب، دوست میگردد، به گرد گوشه دلها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمیگنجد
حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب
برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمیگنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمیگنجد
به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمیگنجد
همه شب، دوست میگردد، به گرد گوشه دلها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمیگنجد
حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لب
برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمیگنجد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.