۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸

هست آرام دل، آن را که دلارامی هست
خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست

بر بنا گوشش اگر دانه در بینی باز
مشو آشفته، که از غالیه هم دامی هست

تو یقین دان، که به جز در دهن تنگ تو نیست
هیچ اگر یک سر مو در دو جهان کامی هست

ساقی امشب، سر آن جام لبالب دارم
کاخر اندوه مرا، نیز سرانجامی هست

عود اگر دود کند، بر سر آن، دامن پوش
تا ندانند، که در مجلس ما خامی هست

حالم، از باد سحر پرس، که در صحبت او
جان تیمار مرا، پیش تو پیغامی هست

شام هجران تو را، خود سحری نیست پدید
صبح امید مرا، همنفس شامی هست

به فدای تن و اندام چو گلبرگ تو باد
هر کجا، در همه آفاق گل اندامی هست

صبر و آرام ز سلمان چه طمع می‌داری
تو برآنی که مرا صبری و آرامی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.