۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۲۴

پَریشان باد پیوسته دل از زُلفِ پَریشانش
وَگَر بَرناوَرَم فردا سَرِ خویش از گَریبانش

اَلا ای شِحْنهٔ خوبی زِ لَعْلِ تو بَسی گوهر
بِدُزدیده‌ست جانِ من بِرَنجانَش بِرَنجانَش

گَر ایمان آوَرَد جانی به غیرِ کافِرِ زُلْفَت
بِزَن از آتشِ شوقَت تو اَنْدَر کُفر و ایمانش

پَریشان باد زُلفِ او که تا پنهان شود رویَش
که تا تنها مرا باشد پَریشانیْ زِ پِنهانش

مَنَم در عشقْ بی‌برگی که اَنْدَر باغِ عشقِ او
چو گُل پاره کُنم جامه زِ سودایِ گُلِستانش

در آن گُل‌هایِ رُخسارش هَمی‌غَلطید روزی دل
بِگُفتم چیست این؟ گُفتا هَمی‌غَلْطَم در اِحْسانش

یکی خَطّی نِویَسم من زِ حالِ خود بر آن عارِض
که تا بَرخوانَد آن عارِض که اُستاد است خَطْ خوانش

وَلیکِن سخت می‌تَرسَم ازان زُلفِ سِیَه کارش
که بَسْ دل در رَسَن بَسته‌ست آن هِنْدو زِ بُهْتانش

به چاهِ آن ذَقَن بِنْگَر مَتَرس ای دلْ زِ افتادن
که هر دل کانْ رَسَن بیند چُنان چاه است زِنْدانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.