۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است

رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است

می‌کشد مسکین دلم، تاب طناب طره‌ات
چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است

خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت
آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است

همدمی دارم عزیز، از من جدا خواهد شدن
لاجرم مسکین دلم، در اضطراب، افتاده است

چشم مستت دیده‌ام، روزی، وزان مستی هنوز
در خرابات مغان، سلمان، خراب افتاده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.