۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابَد زِ رُخسارَش؟
چه خورده‌ست او که می‌پیچد دو نَرگسْدانِ خَمّارش؟

چه باشد در چُنان دریا به غیرِ گوهرِ گویا؟
چه باتاب است آن گَردون زِ عَکسِ بَحرِ دُربارش

به کارِ خویش می‌رفتم به درویشیِّ خود ناگَهْ
مرا پیش آمد آن خواجه بِدیدم پیچِ دَسْتارش

اگر چه مُرغِ اُستادم به دامِ خواجه افتادم
دل و دیده بِدو دادم شُدم مَست و سَبُک سارش

بِگُفت ابروش تَکبیری بِزَد چَشمَش یکی تیری
دِلَم از تیرِ تَقدیری شُد آن لحظه گرفتارش

مَگَر آن خوابِ دوشینه که منْ شوریده می‌دیدم
چُنین بوده‌ست تَعبیرش که دیدم روزْ بیدارش

شبِ تیره اگر دیدی همان خوابی که من دیدم
زِ نورِ روز بُگْذشتی شُعاع و فَرِّ اَنْوارش

چه خواجه‌ست این چه خواجه‌ست این بِنامیزَد بِنامیزَد
هزاران خواجه می‌زیبَد اسیر و بَندِ دیدارش

کجا خواجه‌یْ جهان باشد کسی کو بَندِ جانْ باشد؟
چو او بَنده‌یْ جهان باشد نباشد خواجگی یارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.