۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵۷

خوش آندم کز درم ای جان در آئی
در این غمخانهٔ هجران در آئی

شب تاریک هجرانرا کنی روز
چه خورشیدای مه تابان در آئی

ببالین غریبی دردمندی
دمی ای مایهٔ درمان در آئی

سر افتاده‌ای برداری از خاک
کنی لطف از در احسان در آئی

بپایت جان بر افشانم ز شادی
گرم در کلبهٔ احزان در آئی

کباب دل کشم پیش تو ای جان
گرم در سینهٔ بریان در آئی

بچشمم در نیاید هر دو عالم
گرم در دیدهٔ گریان در آئی

ندانستم که دشوار است این کار
گمان کردم بمن آسان در آئی

اگر جان در ره جانان کنی فیض
ببزم وصل جاویدان در آئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.