۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵۱

بیا بیمار خود را ده شفائی
که جز تو نیست دردم را دوائی

بیا تا جان برافشانم ز شادی
که جان دادن بغم باشد بلائی

نگیرد بر تو کس زیرا که نبود
جنایتهای خوبان را جزائی

مبند ای دل طمع در ماهرویان
که خوبانرا نمی‌باشد وفائی

بود این عاشقیهای مجازی
مرید راه حق را رهنمائی

چو ره را یافتی بگذر از ایشان
زدور اینقوم را میکن دعائی

بر افشان دست از ایشان فیض یکسر
بزن بر ما سوی الله پشت پائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.