۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۷

جانم اسیر تا کی در خنگ زندگانی
کاش از عدم نکردی آهنگ زندگانی

ای مرگ پردهٔ تن از روی جان برافکن
تا دل ز دوده گردد از زنگ زندگانی

بیدوست گر سرا آری‌ای عمر من بفردا
سر بر ندارم از خشت از ننگ زندگانی

در زندگی نچیدم هرگز گلی از آنروی
یا رب مباد مرگم در رنگ زندگانی

عیش مکدر تن بر عیش صاف جان زد
بشکست آیئنه جان از سنگ زندگانی

دل تنگ شد زرنگش در ننگ صلح و جنگش
یا رب خلاصیم ده از چنگ زندگانی

این نیم جان خود را در راه دوست در باز
تا چند باشی ای فیض در ننگ زندگانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.