۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۳

نکنی گر تووفا حسبی الله کفی
ورنهی روبجفا حسبی الله کفی

قدتو نخل بلند بر آن شکروقند
نکنی گر تو عطا حسبی الله کفی

چو برویت نگرم حق بودش در نظرم
نیم از اهل هو احسبی الله کفی

گاه زخمی می زنم گاه مرهم می نهم
تاچه راخواست خداحسبی الله کفی

از تو درد و تو دوا از تو رنج تو شفا
حق چنین ساخت تراحسبی الله کفی

سرنهم بر درتو جان نهم بر سر تو
تا شوم از شهدا حسبی الله کفی

دل من بسته تو جان من خستهٔ تو
نکنی گر تو دوا حسبی الله کفی

مانده از من نفسی میروم سوی کسی
تا رهم از من و ما حسبی الله کفی

از تو کام ار نبرم ره دیگر سپرم
یار فیض است خدا حسبی الله کفی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.