۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۹۴

در دل و جان من چه جا داری
روی از من نهان چرا داری

آنکه دل در تو بسته پیوسته
تا بکی از خودت جدا داری

همه شب بر در تو مینالم
تو نگوئی چه مدعا داری

ناامیدم مکن ز خود جانا
بامیدی که از خدا داری

آشنائی به جز تو نیست مرا
تو به جز من بس آشنا داری

چون توئی اصل خرمی و طرب
در غم و محنتم چرا داری

مس خود میزنم باکسیرت
که تو از حسن کیمیا داری

سوخت جانم از آتش دوری
بیدلی را چنین روا داری

دشمنان را بعیش و خرم شاد
دوست را در غم و بلا داری

هر چه او با تو میکند نیکوست
فیض آخر جز او کرا داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.