۳۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۵

نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی
که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی

بدستت نیست چون‌ فرمان چه‌جوئی کام دل ایجان
چو داغ بندگی داری چکارت با خداوندی

ز خواهشهای پیچا پیچ بند آرزو بگسل
دل آزاده را بهر چه در زنجیر می‌بندی

بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل
ز دل هر آرزو بگسل که با دلدار پیوندی

منه گامی پی گامی که کام آید باستقبال
طریق بندگی بسپر ببین لطف خداوندی

بعشق حق صلائی زن خرد را پشت پائی زن
بنام و ننگ این باطل پرستان را چه در بندی

یکی بر آسمان تازی بر اوج قدس پروازی
درین محنت سرا تا کی بآب و خاک خرسندی

ثباتی نیست دنیا را براتی نیست عقبا را
نه نقدت هست نه نسیه بامید چه خرسندی

خداوندا دری بگشا جمال خویشتن بنما
رهم تا من ز قید خویش و رنج آرزومندی

خرد در حیرتم دارد هواها فتنه می‌بارد
مرا دیوانه کن یارب نمیخواهم خردمندی

فلک غم بر سرم بارد زمین در دل الم کارد
درین مادر پدر یارب کجا شد مهر فرزندی

چو از یادت شوم غافل نه جان ماند مرا نه دل
دمی بی باد تو بودن بفیض ایدوست نپسندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.