۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۰

بیا بیا که اسیران نواز آمده‌ای
بیا بیا که رقیبان گداز آمده‌ای

بیا و دیده عشاق را منور کن
که حسن ماه رخانرا طراز آمده‌ای

بیا بیا که ز سر تا بپا ببازم من
بیا بیا که توهم مست ناز آمده‌ای

ز پای تا سر حسنی و لطف و مهر و وفا
بیا بیا که بسامان و ساز آمده‌ای

بکف گرفته دل و جان بجان و دل خلقی
تو بهر غارت آن ترکتاز آمده‌ای

بجانب تو روان بود جانم از شوقت
اگر غلط نکنم پیش باز آمده‌ای

سری بپای نتو میخواست دل که در بازم
بیا بیا که بسی دلنواز آمده‌ای

فدای خوی تو گردم که با هزاران ناز
بکار سازی اهل نیاز آمده‌ای

بپای تو قدمی صدهزار فرسنگست
بیا که از ره دور و دراز آمده‌ای

شبی بخلوت ما میتوان بسر بردن
اگر چه از سر تمکین و ناز آمده‌ای

کبوتر دل اگر صدهزار صید کنی
یکی نساخته بسمل که باز آمده‌ای

بگوی شعر از اینگونه شعرها ای فیض
میان اهل سخن سر فراز آمده‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.