۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۵

از دست شد ز شوقت دستی بر این دلم نه
بر باد رفت خاکم پائی بر این گلم نه

محصول عمر خود را در کار خویش کردم
یک پرتو از جمالت در کار و حاصلم نه

از پیچ و تاب زلفت بس تیره روز گارم
گرد سرت از آن روی شمع مقابلم نه

از فیض یکه آهی شد قابل نگاهی
منت بیک نگاهی بر جان قابلم نه

زان چابکان که دایم مستغرق وصالند
برق عنایتی خوش بر جان کاهلم نه

بد را به نیک بخشند چون نیکوان مرا نیز
از خاک تیره بر گیر در صدر منزلم نه

قومی شکوه دارند صبری چه کوه دارند
یکذره صبر از ایشان بستان و در دلم نه

گم گشت در رهش دل شد کار فیض مشکل
بوی صبا ز زلفش در راه مشکلم نه

این شد جواب آن نظم از گفتهای ملا
ای پاک از آب وا ز گل پای در اینگلم نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.