۳۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰۷

تن بی جانم و جانم توئی تو
سراپا کفر و ایمانم توئی تو

چو با خویشم نه سر دارم نه سامان
چو با تو سر تو سامانم توئی تو

غم دل تنگی من هم منم من
خوشیهای فراوانم توئی تو

ز خود سر تا بپا اندوه و دردم
سرور سور و درمانم توئی تو

بکی بی برگ بی بر خار خشکم
برو برگ بهارانم توئی تو

گرسنه تشنه عریانم بخود من
شراب و جامه و نانم توئی تو

منم فاسد توئی اصلاح فاسد
منم عصیان و غفرانم توئی تو

منم هر بد توئی هر نیک و نیکی
کنم گر نیکی احسانم توئی تو

قبولم گر کنی یارد تو دانی
اسیرم بنده سلطانم توئی تو

دل و جان هر دو در بند غم تست
توئی دلدار و جانانم توئی تو

ندارم بیتو جانی یا دلی من
هم این من تو هم آنم توئی تو

بفریاد دل اشکسته‌ام رس
رحیم من تو رحمانم توئی تو

انینم از تو و بهر تو باشد
غیاث جان لهفاتم توئی تو

حنینم از تو و سوی تو باشد
توئی حنان و منانم توئی تو

اگر فیضم توئی فیاض آن فیض
و گر هم محسن احسانم توئی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.