۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۵

ساقی از آنجهان بده بادهٔ جان سبو سبو
تا بکشم بکام دل قوت روان سبو سبو

بادهٔ جان روان کن از چشمهٔ سلسبیل حق
تا بکشد بدوش جان هرکس از آن سبو سبو

در تن از این جهان روان نیست بده شراب جان
تا بگلوی ریزمش آب روان سبو سبو

سوی من آی ای حبیب ساقی باقی طبیب
تا بکشم از آن لبان شربت جان سبو سبو

گاه ز چشم مست تو باده کشم قدح قدح
گاه از آن لب و دهان قوت روان سبو سبو

نیست پیاله در خورم می ز قدح نمیخورم
پای خمم ببر بده باده از آن سبو سبو

نی غلطم که بعد ازین خم ده و آشکار ده
بنده نمی‌کشم دگر باده نهان سبو سبو

حال دلم ببین که چون گشته ز فرقتت زبون
از جگرم ز دیده خون کرده روان سبو سبو

در غمت آنقدر گریست فیض کز آب دیده‌اش
ریخت هر آتشین دلی بر دل از آن سبو سبو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.